جدول جو
جدول جو

معنی یک تی - جستجوی لغت در جدول جو

یک تی
اصطلاحی در پارچه بافی سنتی یعنی: از هر شکاف شانه یک رشته نخ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یکیتی
تصویر یکیتی
(دخترانه)
اتحاد (نگارش کردی: یهکیهتی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یک تیغ
تصویر یک تیغ
یکپارچه، یکدست مثلاً لباس قرمز یک تیغ، به طور یکپارچه، به تمامی، سراسر مثلاً لباسش یک تیغ قرمز بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک تهی
تصویر یک تهی
یک لا، یک لایی، ویژگی جامۀ یک لا و نازک
فرهنگ فارسی عمید
آواز جنبش عقربک ساعت، حکایت صوت عقربه های ساعت، (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)، آواز حرکت یکنواخت رقاصک یا پاندول ساعت و جز آن، تک تک
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
سراپا. سراسر. گویند: یک تیغ سیاه است، یعنی هیچ خال و خجک از رنگ دیگر ندارد. (از یادداشت مؤلف). یکدست. یکسره. مطلق. (فرهنگ لغات عامیانه) ، متحد. متفق.
- یک تیغ شدن، متحد شدن. متفق شدن: با یکدیگر بیعت کرده بودندو به دفع او یک تیغ شده. (جهانگشای جوینی).
- یک تیغ کردن، کنایه از راست و درست و برابر و هموار کردن. (برهان) (آنندراج). کنایه از راست و درست کردن. (انجمن آرا). راست و درست کردن. هموار و برابر نمودن. (ناظم الاطباء) :
به دو تیغ او ز ذوالفقار و سنان
کرده یک تیغ همچو تیر جهان.
سنایی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ تَ)
جامۀ یکتو چنانکه در ایام گرما پوشند. (آنندراج) (غیاث). جامۀ بی آستر:
بوستان کز ژاله پوشیدی قمیص یک تهی
این زمان از برف پوشیده قبای پنبه دار.
سعید اشرف.
، پیراهن و زیرپیراهنی زنان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ تَهْ)
یک لا. یک تو. یکتا. (یادداشت مؤلف). رجوع به یک تهی و یکتا شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ تَ)
به یک روش دویدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ لَ)
یک لختی.
- در یک لتی، در که یک مصراع دارد. دارای یک لنگه. که دو لنگه ندارد. (یادداشت مؤلف).
- کاغذ یک لتی، نیم ورقی. یک صفحه ای. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
یکدست یکسره مطلق متحد متفق: سلاطین روم وشام وارمن... بدفع او یک تیغ شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک تیغ
تصویر یک تیغ
متحد در جنگ، یک دست، یکسره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیک تیک کننده
تصویر تیک تیک کننده
موقوتةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تیک تیک کننده
تصویر تیک تیک کننده
Ticking
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تیک تیک کننده
تصویر تیک تیک کننده
دیکشنری فارسی به فرانسوی
یک ذره، یک قطره
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از تیک تیک کننده
تصویر تیک تیک کننده
цокаючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تیک تیک کننده
تصویر تیک تیک کننده
דפיקות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تیک تیک کننده
تصویر تیک تیک کننده
ٹک ٹک کرنے والا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تیک تیک کننده
تصویر تیک تیک کننده
টিকটিক করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تیک تیک کننده
تصویر تیک تیک کننده
똑딱거리는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تیک تیک کننده
تصویر تیک تیک کننده
チクタクの
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تیک تیک کننده
تصویر تیک تیک کننده
टिकिंग
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تیک تیک کننده
تصویر تیک تیک کننده
tykający
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تیک تیک کننده
تصویر تیک تیک کننده
ติ๊ก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تیک تیک کننده
تصویر تیک تیک کننده
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تیک تیک کننده
تصویر تیک تیک کننده
тикающий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تیک تیک کننده
تصویر تیک تیک کننده
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تیک تیک کننده
تصویر تیک تیک کننده
ticchettante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تیک تیک کننده
تصویر تیک تیک کننده
tique-taque
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تیک تیک کننده
تصویر تیک تیک کننده
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تیک تیک کننده
تصویر تیک تیک کننده
嘀嗒的
دیکشنری فارسی به چینی